رگ های دست پدرم بد جوری گرفته اند. دل ِ وامانده ی این روزهای من هم.
رد شدن ِ آن داروهای کوفتی ِ شیمی درمانی آن هم هفت روز هفت روز ، بی وقفه از رگ های اش ، هر چه بوده و نبوده را ویران کرده…
پرستار ایستاده بود و تک تک ِ رگ ها را چک می کرد و مدام می گفت:” نه..این هم خشک شده”…
آن گوشه کنار تخت ا ش من هم از بیخ و بن خشک شده بودم انگار
.دستم روی پیشانی اش و دست دیگرم توی جیب کاپشنم مشت …. که نپاشم از هم.
کاش رگ هم هدیه دادنی بود
کاش خریدنی بود
کاش کاشتنی بود
کاش سبز شدنی بود…
______________________________________________________________
پ.ن.۱.آشفتگی های هر روزم مزین شده اند به شب هایی از تجربه ای جدید.
ترنجم این شب ها ، انگار بد دورانی را می گذارند .خودش را به در و دیوار می کوبد و یکسره تا صبح نعره می زند.. (من می گویم گریه می کند…اقای نویسنده می گوید :نعره می زند!) …
تا صبح و نکیر و منکر را می آورد جلوی چشم هایم که یعنی “نوازشم کنید…بغلم کنید…رهایم نکنید…” و بعد که دست می کشی به تن ِ ابریشمی اش و بغل اش می کنی دوباره فریاد می زند که یعنی”..نه…شما را نمی خواهم…هم جنس ِ خودم را می خواهم…رهایم کنید…رهایم کنید!”
…فریاد که می زند قلبم می آید توی دهنم…که چه اش کنم؟…خوابم نمی برد…پا به پای اش مثل روح سرگردان توی خانه راه می روم…کمی بازی می کنیم…کمی تلویزیون می بینیم…کمی پشت پنجره می رویم…کمی دستبند می بافیم و خودش را گره می زند توی نخ ها….تا حواسش را پرت کنم.تا خورشید بزند.نور که از لای پرده می زند توی اتاق ،انگار “خواستن” اش هم فروکش می کند و بعد از خسته گی ولو می شود روی مبل و …من از سر ِ آن کار ، می آیم سر ِ این کار!
پ.ن.۲.امروز و فرداست که بچه ی بهار به دنیا بیاید.می گوید:” نگرانم که اگر شب ها نخوابد چه اش بکنم؟”…از تجربه ی گربه ای ِ خودم استفاده می کنم و می گویم:”تلویزیون ببینید…بازی کنید…ببرش پشت پنجره….دستبند بباف باهاش…” و از سکوتش می فهمم که بعد از مادرش حسابی روی من حساب می کند!!!!!
پ.ن.۳.پس چرا بشار اسد نمی رود؟؟؟
یک نظر برای مطلب “بی ربطیات”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
مهدیه *** کاملا قابل لمس بودن لحظاتی که تعریفشون کردی باران… *** کله مشکی کوچولوییه به عمق بیست وپنج سال:)
فنجون *** خیلی خوشگل بود … به این میگن توصیف تکه ای از زندگی … منم انگار باهاتون توی اون خونه و آشپزخونه بودم از اونجا که من تازه مشتری اینجا شدم ، کله مشکی کوچولوئه ؟؟ راستی ممنون بابت لینک … یعنی بیشتر از اینکه با وبلاگت آشنا شدم خوشحالم … خوب مینویسی بانو ***
zz *** کله مشکی کوچولوییه به عمق بیست وپنج سال:) ***
*** خیلی زیبا بود، باران ***