فک کن سرتو گذاشتی روی دستی که درازش کردی روی میز ، و با اون یکی دست ات ، خیلی بی هیجان داری هی کلیک می کنی و هی نیو تب..نیو تب می کنی…به امید وقتی که اینارو بخونی!و هرازگاهی هم زامبی بازی می کنی و ساعتو نگاه می کنی و منتظری که به یمن ِ آلودگی و یارانه ها ، ساعت چهار بزنی از شرکت بیرون.بعد همکارت می گه: ” امروز بهمون میوه نمیدن؟” .تو هم در حالی که توی ذهن ات با یه انگشت دوست داری اون همکار و له کنی ، بی لبخند می گی: ” میوه کجا بود…نکنه فک کردی امروز بهت هندونه می دن؟”.بعد نیم دقیقه هم نمی شه که آقای ح ، با یه سینی پر از پیش دستی هایی که توشون برش های هندونه سمفونی اجرا می کنن وارد اتاق می شه!!!!”.همکار محترم ات که چشماش داره از حدقه می زنه بیرون!
تو هم دنبال چشمات که زودتر ازون زده بود بیرون و قالاپ افتاده بود زیر میز…می گردی!
آخه من اگه پیغمبر نیستم..پس چی ام؟؟
…شرکت؟؟؟..هندونه؟؟؟…اونم خنک و شیرین؟؟؟؟.
“و ای همکاران همانااز فردا مراقب باشین که براتون عذاب طلب نکنم، همانا!”
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
یک نظر برای مطلب “باران ِ رحمت ِ از نوع هندوانه!”