مینروا *** کاش آفیس خاک بر سر مام باز بود که من میرفتم که اینقدر این ثم له ام نکنه! *** آفیس ها همه خاک بر سرن. باز و بسته ندارن.
شیرین.م *** آفیس ها همه خاک بر سرن. باز و بسته ندارن. *** خیلی هم مجازی نیستیم من هم برای آرامش تو دعا می کنم
ققنوس روی کاناپه *** سلام بارانم… ازت ممنونم که بهم سر زدی… این سومین عید بدون پدرم و دومین عید بدون خواهرم هست که میگذرونیم… دلم گرفته بارانم… کاش میتونستم دردت رو تسکین بدم… اما از این فاصله دور … توی این دنیای مجازی… کاری جز دعا ازم ساخته نیست… برای آرامش و صبر تو و مادر و برادرت و برای آرامش روح پدر عزیزت دست به دعام عزیزکم… *** اصن کلمه به کلمه ی منو چه طوری گفتی؟؟..من دقیقا همون قد قوی ام که تو توی کامنتت نوشتی. آفرین به تو که منو نوشتی.
منگول *** خیلی هم مجازی نیستیم من هم برای آرامش تو دعا می کنم *** بله ما پوست کلفت تر از این حرف هایییم. فقط خودمان نمی دانیم.
رها *** گ و ه بگیرن همه ی این قوی بودن ها رو…. من بودم و بعد ۱۸ سال زده بیرون و حالا باید درمانش کنم…. لازم نکرده زیادی قوی باشی… به اندازه قوی باش…. قوی بودن معنیش این نیست که ادا در بیاری ها… گریه کنی ها… خر نشی فکر کنی با گریه نکردن خیلی قوی هستی و فلان و زهرمار…. فکر نکنی حرف نزدن از غم و غصه هات برای مادر و برادر یعنی قوی بودن…. بذار تو هم دردت بریزه بیرون…. وگرنه چنان غمبادی بگیری که بیست سال بعد باید یکی بیاد نیشتر بهش بزنه تا شاید شاید شاید خوب بشه جاش…. گ و ه بگیره این قوی بودن رو…. *** رهااااا رهااا!..کاش اسمم رها بود که رها شم.
رها *** اصن کلمه به کلمه ی منو چه طوری گفتی؟؟..من دقیقا همون قد قوی ام که تو توی کامنتت نوشتی. آفرین به تو که منو نوشتی. ***
آ. *** جان سختی در برابر روزگار آسان تر از له شدن در برابر ناملایماته…. *** آی کلاه دار،شاید ما به طرز اجبارگونه ای زنده هستیم و نه لزوما لذت بخش.
آ. *** بله ما پوست کلفت تر از این حرف هایییم. فقط خودمان نمی دانیم. *** شما که منظورتون از جمله ی خودتون..این نوشته ی من نبود؟!…http://friida.blogsky.com/1391/09/07/post-371/اجبار و لذت رو نمی تونم توی یه قلاف و یه جمله بذارم. هر جا اون یکی هست..اون یکی له می شه. ولی قبول دارم که در مورد زنده گی کمی ولنگ و باز تره قضیه و نمی شه یک چشمی نگاش کرد. این معجونی که به خورد ما دادن “قاطی و در هم ” بودن اش فراتر از قاطی و در هم بودنه یه کیلو سیب زمینی و پیازه. در مورد شما هم نمی تونم حرفی بزنم. آدما به خودی خودشون پیچیده و مرموز هستن، اونا که کلاه دارن که دیگه از بهره ی هوشی ِ من خارج ان!..من اصلا از کلاه دارا یه جورایی می ترسم نمی دونم چرا. فکر می کنم کلاه یه اسلحه ست!
فروید کوچک *** باران جان، بذار بباره، بذار خودت باشی و بذار که همه اون سنگینی ها و تلخی ها ، نم نم و ریز ریز بزنن بیرون… چه تلخ بود دنبال کردن نوشته های تو و خوندن فاتحه به نیت بابای باران و تصور کردن لحظه لحظه سختی و تلخی اون روزهای سخت. الهی که این نود و سه ی کوچک، برایت بهتر از برادر بزرگ ترش باشد ، بهتر از نو د و دوی تلخ . الهی که آرامش و تسکین ، مهمان خانه ی دلت بشه و مادر و برادر. الهی که … من چی می تونم برات آرزو کنم؟ الهی که هر چی که خودت در طلبش هستی و آمین . *** شما زیاد حرف نزدید..ولی حرفای زیادی رو زدین. من فقط…فقط دلم براش تنگ شده. همین
آ. *** رهااااا رهااا!..کاش اسمم رها بود که رها شم. *** تو ووآ؟؟..ژ تو دی ک ژ پوغ د مو ک وین د “آ” اوک لو شاپو!! سه فیلوسوفیک ان پو ست هیستوآغ…نس پ؟
سایه *** اسمت رها نیست ، اما بهتر از رها، باران هست. بارانی که می باره و می بخشه و جاری هست در هر جا که بخواد… باران، خودش رها هست عزیز جان *** کارشونه. جفتشون دستشون توی یه کاسه ست!…زمانه هه زخم می زنه…زمان هه مرهم!
مصطفی *** *** مرسی آقا! بی سوادی آدم بهار گل میکنه:)
*** شاید همه این ترافیک کاری، یه موهبته برای رها شدن.برای “نماندن و فرو نرفتن” در غمی که می ترکاند دلت را. تو به طرز لذت بخشی “زنده هستی” و حتی در بیان غم آن فقدان همیشگی، میشود زندگی را در نوشته هایت حس کرد. پس زنده باش و زندگی کن و بنویس… ***
*** آی کلاه دار،شاید ما به طرز اجبارگونه ای زنده هستیم و نه لزوما لذت بخش. ***
*** اجبار برای زنده بودن،باعث نمیشود از این حق حیات،لذت نبریم. “این” تنها چیزی ست که داریم… گاهی میتوان با نام گذاری دلخواه(و گاه شیطنت آمیز)بر مفاهیم تلخ، از آن همه بی رحمی معنا زدایی کرد. من در تمام پست هایت ،رد این قدرت ذهنی را در تو دیده ام.و اگر بدانی این آی کلاه دار،مطلقا اهل تعریف و تعارفات مرسوم نیست،کامنت هایم را دگرگونه میخوانی ***
*** شما که منظورتون از جمله ی خودتون..این نوشته ی من نبود؟!…http://friida.blogsky.com/1391/09/07/post-371/اجبار و لذت رو نمی تونم توی یه قلاف و یه جمله بذارم. هر جا اون یکی هست..اون یکی له می شه. ولی قبول دارم که در مورد زنده گی کمی ولنگ و باز تره قضیه و نمی شه یک چشمی نگاش کرد. این معجونی که به خورد ما دادن “قاطی و در هم ” بودن اش فراتر از قاطی و در هم بودنه یه کیلو سیب زمینی و پیازه. در مورد شما هم نمی تونم حرفی بزنم. آدما به خودی خودشون پیچیده و مرموز هستن، اونا که کلاه دارن که دیگه از بهره ی هوشی ِ من خارج ان!..من اصلا از کلاه دارا یه جورایی می ترسم نمی دونم چرا. فکر می کنم کلاه یه اسلحه ست! ***
*** تسلیت میگم میدانم سخت است من هم خود شاهد مرگ پدر بودم ، شاهد خاک کردنش، دقیقا چند روز بعداز خاکسپاری اش قبل از طلوع آفتاب سرم مزارش بودیم و به همه گفتم ساکت بگذارید با او حرف بزنم، اما لازم است بگویم، زمان دهید، انسان موجودی بسیار جان سخت است . به حدی که خودش نیز فکر نیمکند، بنوسید کمک میکند، بیشتر از حدتان قوی نباشید، گریه کنید، گریه کار افراد قوی است، انسان بودن خیلی خ، سخت و با رنج همراه است نیچه با اینکه خودش معنای زندگی را نیافت و با اینکه من نیز نیافته ام اما جمله ای گفته که شاید به شما کمک کند: هرکس که چرایی زندگی اش را یافت با هر چگونه ای خواهد ساخت. زندگی و یافتن معنایش در این رنجها بهتر پیدا میشود. ببخشید اگر زیادی حرف زدم ***
*** شما زیاد حرف نزدید..ولی حرفای زیادی رو زدین. من فقط…فقط دلم براش تنگ شده. همین ***
*** les memes coups qui I’envoyaient au sol le lancaient en meme temps lion devant sa vie,vers les annees ou,quand il saignerait,ce ne cerait plus a cause de l’iniquiite d’un seul. ***
*** تو ووآ؟؟..ژ تو دی ک ژ پوغ د مو ک وین د “آ” اوک لو شاپو!! سه فیلوسوفیک ان پو ست هیستوآغ…نس پ؟ ***
*** یه حفره اندازه ی نبودن کسی و بودن دیگران …. بعضی چیزها را باید سپرد به زمان. درمانگر مطلق نیست اما مرهمی می تونه باشه هر چند کم. حالا که چاره ای جز بودن نیست بذار زمان کار خودش رو بکنه . ***
*** کارشونه. جفتشون دستشون توی یه کاسه ست!…زمانه هه زخم می زنه…زمان هه مرهم! ***
*** سم درسته ، نه ثم . ضمن تسلیت فقط خواستم اینو متذکر بشم تا متن قشنگت ترک برنداره با این اشتباه نگارشی ناچیز . ***
*** مرسی آقا! بی سوادی آدم بهار گل میکنه:) ***
مینروا *** کاش آفیس خاک بر سر مام باز بود که من میرفتم که اینقدر این ثم له ام نکنه! *** آفیس ها همه خاک بر سرن. باز و بسته ندارن.
شیرین.م *** آفیس ها همه خاک بر سرن. باز و بسته ندارن. *** خیلی هم مجازی نیستیم من هم برای آرامش تو دعا می کنم
ققنوس روی کاناپه *** سلام بارانم… ازت ممنونم که بهم سر زدی… این سومین عید بدون پدرم و دومین عید بدون خواهرم هست که میگذرونیم… دلم گرفته بارانم… کاش میتونستم دردت رو تسکین بدم… اما از این فاصله دور … توی این دنیای مجازی… کاری جز دعا ازم ساخته نیست… برای آرامش و صبر تو و مادر و برادرت و برای آرامش روح پدر عزیزت دست به دعام عزیزکم… *** اصن کلمه به کلمه ی منو چه طوری گفتی؟؟..من دقیقا همون قد قوی ام که تو توی کامنتت نوشتی. آفرین به تو که منو نوشتی.
منگول *** خیلی هم مجازی نیستیم من هم برای آرامش تو دعا می کنم *** بله ما پوست کلفت تر از این حرف هایییم. فقط خودمان نمی دانیم.
رها *** گ و ه بگیرن همه ی این قوی بودن ها رو…. من بودم و بعد ۱۸ سال زده بیرون و حالا باید درمانش کنم…. لازم نکرده زیادی قوی باشی… به اندازه قوی باش…. قوی بودن معنیش این نیست که ادا در بیاری ها… گریه کنی ها… خر نشی فکر کنی با گریه نکردن خیلی قوی هستی و فلان و زهرمار…. فکر نکنی حرف نزدن از غم و غصه هات برای مادر و برادر یعنی قوی بودن…. بذار تو هم دردت بریزه بیرون…. وگرنه چنان غمبادی بگیری که بیست سال بعد باید یکی بیاد نیشتر بهش بزنه تا شاید شاید شاید خوب بشه جاش…. گ و ه بگیره این قوی بودن رو…. *** رهااااا رهااا!..کاش اسمم رها بود که رها شم.
رها *** اصن کلمه به کلمه ی منو چه طوری گفتی؟؟..من دقیقا همون قد قوی ام که تو توی کامنتت نوشتی. آفرین به تو که منو نوشتی. ***
آ. *** جان سختی در برابر روزگار آسان تر از له شدن در برابر ناملایماته…. *** آی کلاه دار،شاید ما به طرز اجبارگونه ای زنده هستیم و نه لزوما لذت بخش.
آ. *** بله ما پوست کلفت تر از این حرف هایییم. فقط خودمان نمی دانیم. *** شما که منظورتون از جمله ی خودتون..این نوشته ی من نبود؟!…http://friida.blogsky.com/1391/09/07/post-371/اجبار و لذت رو نمی تونم توی یه قلاف و یه جمله بذارم. هر جا اون یکی هست..اون یکی له می شه. ولی قبول دارم که در مورد زنده گی کمی ولنگ و باز تره قضیه و نمی شه یک چشمی نگاش کرد. این معجونی که به خورد ما دادن “قاطی و در هم ” بودن اش فراتر از قاطی و در هم بودنه یه کیلو سیب زمینی و پیازه. در مورد شما هم نمی تونم حرفی بزنم. آدما به خودی خودشون پیچیده و مرموز هستن، اونا که کلاه دارن که دیگه از بهره ی هوشی ِ من خارج ان!..من اصلا از کلاه دارا یه جورایی می ترسم نمی دونم چرا. فکر می کنم کلاه یه اسلحه ست!
فروید کوچک *** باران جان، بذار بباره، بذار خودت باشی و بذار که همه اون سنگینی ها و تلخی ها ، نم نم و ریز ریز بزنن بیرون… چه تلخ بود دنبال کردن نوشته های تو و خوندن فاتحه به نیت بابای باران و تصور کردن لحظه لحظه سختی و تلخی اون روزهای سخت. الهی که این نود و سه ی کوچک، برایت بهتر از برادر بزرگ ترش باشد ، بهتر از نو د و دوی تلخ . الهی که آرامش و تسکین ، مهمان خانه ی دلت بشه و مادر و برادر. الهی که … من چی می تونم برات آرزو کنم؟ الهی که هر چی که خودت در طلبش هستی و آمین . *** شما زیاد حرف نزدید..ولی حرفای زیادی رو زدین. من فقط…فقط دلم براش تنگ شده. همین
آ. *** رهااااا رهااا!..کاش اسمم رها بود که رها شم. *** تو ووآ؟؟..ژ تو دی ک ژ پوغ د مو ک وین د “آ” اوک لو شاپو!! سه فیلوسوفیک ان پو ست هیستوآغ…نس پ؟
سایه *** اسمت رها نیست ، اما بهتر از رها، باران هست. بارانی که می باره و می بخشه و جاری هست در هر جا که بخواد… باران، خودش رها هست عزیز جان *** کارشونه. جفتشون دستشون توی یه کاسه ست!…زمانه هه زخم می زنه…زمان هه مرهم!
مصطفی *** *** مرسی آقا! بی سوادی آدم بهار گل میکنه:)
*** شاید همه این ترافیک کاری، یه موهبته برای رها شدن.برای “نماندن و فرو نرفتن” در غمی که می ترکاند دلت را. تو به طرز لذت بخشی “زنده هستی” و حتی در بیان غم آن فقدان همیشگی، میشود زندگی را در نوشته هایت حس کرد. پس زنده باش و زندگی کن و بنویس… ***
*** آی کلاه دار،شاید ما به طرز اجبارگونه ای زنده هستیم و نه لزوما لذت بخش. ***
*** اجبار برای زنده بودن،باعث نمیشود از این حق حیات،لذت نبریم. “این” تنها چیزی ست که داریم… گاهی میتوان با نام گذاری دلخواه(و گاه شیطنت آمیز)بر مفاهیم تلخ، از آن همه بی رحمی معنا زدایی کرد. من در تمام پست هایت ،رد این قدرت ذهنی را در تو دیده ام.و اگر بدانی این آی کلاه دار،مطلقا اهل تعریف و تعارفات مرسوم نیست،کامنت هایم را دگرگونه میخوانی ***
*** شما که منظورتون از جمله ی خودتون..این نوشته ی من نبود؟!…http://friida.blogsky.com/1391/09/07/post-371/اجبار و لذت رو نمی تونم توی یه قلاف و یه جمله بذارم. هر جا اون یکی هست..اون یکی له می شه. ولی قبول دارم که در مورد زنده گی کمی ولنگ و باز تره قضیه و نمی شه یک چشمی نگاش کرد. این معجونی که به خورد ما دادن “قاطی و در هم ” بودن اش فراتر از قاطی و در هم بودنه یه کیلو سیب زمینی و پیازه. در مورد شما هم نمی تونم حرفی بزنم. آدما به خودی خودشون پیچیده و مرموز هستن، اونا که کلاه دارن که دیگه از بهره ی هوشی ِ من خارج ان!..من اصلا از کلاه دارا یه جورایی می ترسم نمی دونم چرا. فکر می کنم کلاه یه اسلحه ست! ***
*** تسلیت میگم میدانم سخت است من هم خود شاهد مرگ پدر بودم ، شاهد خاک کردنش، دقیقا چند روز بعداز خاکسپاری اش قبل از طلوع آفتاب سرم مزارش بودیم و به همه گفتم ساکت بگذارید با او حرف بزنم، اما لازم است بگویم، زمان دهید، انسان موجودی بسیار جان سخت است . به حدی که خودش نیز فکر نیمکند، بنوسید کمک میکند، بیشتر از حدتان قوی نباشید، گریه کنید، گریه کار افراد قوی است، انسان بودن خیلی خ، سخت و با رنج همراه است نیچه با اینکه خودش معنای زندگی را نیافت و با اینکه من نیز نیافته ام اما جمله ای گفته که شاید به شما کمک کند: هرکس که چرایی زندگی اش را یافت با هر چگونه ای خواهد ساخت. زندگی و یافتن معنایش در این رنجها بهتر پیدا میشود. ببخشید اگر زیادی حرف زدم ***
*** شما زیاد حرف نزدید..ولی حرفای زیادی رو زدین. من فقط…فقط دلم براش تنگ شده. همین ***
*** les memes coups qui I’envoyaient au sol le lancaient en meme temps lion devant sa vie,vers les annees ou,quand il saignerait,ce ne cerait plus a cause de l’iniquiite d’un seul. ***
*** تو ووآ؟؟..ژ تو دی ک ژ پوغ د مو ک وین د “آ” اوک لو شاپو!! سه فیلوسوفیک ان پو ست هیستوآغ…نس پ؟ ***
*** یه حفره اندازه ی نبودن کسی و بودن دیگران …. بعضی چیزها را باید سپرد به زمان. درمانگر مطلق نیست اما مرهمی می تونه باشه هر چند کم. حالا که چاره ای جز بودن نیست بذار زمان کار خودش رو بکنه . ***
*** کارشونه. جفتشون دستشون توی یه کاسه ست!…زمانه هه زخم می زنه…زمان هه مرهم! ***
*** سم درسته ، نه ثم . ضمن تسلیت فقط خواستم اینو متذکر بشم تا متن قشنگت ترک برنداره با این اشتباه نگارشی ناچیز . ***
*** مرسی آقا! بی سوادی آدم بهار گل میکنه:) ***