من رسما ازین بازی “بدهیم ندهیم” خسته شده ام آقا.خسته کلمه ی خوبی نیست…به این جای ام رسیده راست اش.
بس که به هر کس می گویم”سلام” ، جواب می دهد:” سلام تو رای می دی؟”..و این سوال را آن چنان مشکوک و مستاصل می پرسد که توی چشم های خودش هم می بینی که مردد است بنده ی خدا.
خط خطی ام از بس که توی ترافیک تجریش پسرکان خوش بر و روی شهرم (نیمی شان شاید همان هایی که چهار سال پیش هرروز توی خیابان بودند)،با دستبندهای بنفش توی چشم ام نگاه می کنند و اشاره می کنند به پوستر توی دست شان که یعنی “بچسبانم به ماشین؟” و من هر بار سعی می کنم که مثل سگ نگاه نکنم و نگویم” نه”.که لبخند بزنم و بگویم “نه”!.کلافه ام از این که هرثانیه توی محل کارم بشنوم که voyons ce qui se passe apres l`election
یک نظر برای مطلب “اِندِخوابات!”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
میم *** باران دیونه میشم وقتی از ف میخونم اغراق نمیکنم من ف رو نمشناختم درسته اما حست انقدر قویه که مورمور میشم یخ میککنم از تصور اون موقعیت ف جان همیشه شاد باشی و واسه ما دعا کن ***
شب زاد *** باران درد های من درد نیستند در مقابل این گلی که روزگار از شما گرفته.کاش آن قدر بباری تا رنگین کمان را بر لبت ببینیم سرانجام. به ف عزیز سفارش کن برای ما زمینی ها دعا کند ***
هیما *** یاد و خاطره هاش جاری ***
مهرک *** خوشحالم اون همه زحمتی که واسه نمایش کشیدی جواب داد. وقتی میبینم نازی رو تنها نمیذاری دلم میخواد محکم بغلت کنم باران مهربونم ***
[ بدون نام ] *** غمی شکست شبم را، به شعله بست لبم را، دو پای ره طلبم را … ز من گرفت به آنی ***