بالاخره برای ترنج شوهر پیدا کرده ام.آقای مشکی ملقب به” خپل”!
یک آقای خانواده دار ، اصیل ، اهل زنده گی و همسر و خوش پُز و خوش عکس!( حالا گیریم که اسمشان کمی عامی و “خز” است…این چیزی از اصالت ایشان کم نمی کند مردم!)
البته بیشتر از آن که از آقای مشکی ملقب به “خپل “خوشم بیاید از صاحب ایشان خوشم آمد.
این آقای مشکی ملقب به “خپل” …یازدهمین گربه ی پرشین ِ خانم آرزوست.(خودم هنوز این عدد را هضم نکرده ام!…یاااااازده تا؟؟!) .خانم آرزو و همسر محترم و پسر هفده ساله شان با این یازده موجود متشخص که یکی از دیگری اصیل تر و نجیب تر است توی یک خانه ی هفتاد متری نزدیکی های ما زنده گی می کنند.شاید هم بهتر است بگویم که “این یازده تا موجود اصیل و نجیب ” با یک زن و شوهر و پسرشان توی یک خانه زنده گی می کنند!.
آقای نویسنده به شدت نگران ِ معاشرت من با خانم آرزو هستند…چرا که به طرزی خیلی جدی معتقدند که من پتانسیل ِ این را دارم که چیزی شبیه به خانم آرزو شوم و نیز پتانسیل زنده گی مسالمت آمیز با بیش از سه گربه را هم در من می بینند.من اما به شدت جذب ایشان و زنده گی شان شده ام و مدام در باره ی “زنده گی با یک مشت گربه” سوالاتی را مطرح می کنم.
آقای مشکی ملقب به “خپل” به شدت برای پریدن روی سر ِ یک گربه ی ماده بی قراری می کنند .به طوری که طبق گفته ی خانم آرزو ، روی سر ِ گربه ی دو ماهه هم پریده اند!.قرار گذاشتیم که وقتی “وقت ِ” ترنج شد با سرعت ببرم اش آن جا تا باب آشنایی باز شود و این دو تا زبان بسته را “پنجه به پنجه” کنیم.
و اما ترنج!…ترنجی که در ماه…بیست و نه روزش را آویزان ِ دستگیره ی در بود و صدای “خر” از خودش در می آورد این روزها هیچ فرقی با سبد ِ سیب زمینی و پیاز ندارد.برای خودش سوت می زند و توی خانه قدم می زند!..شب ها که همیشه اوج سر و صدایش بود ،راس ساعت ده ، روی لبه ی مبل مدیتیشن می کند و مثل یک بچه می خوابد!…نه نشانه ای از حرارت دارد و نه هیچ علاقه ای برای خرغلت زدن روی سرامیک ها.شده است یک گربه ی خانوووم و تو گویی “مایل به ادامه تحصیل”!…دیگر حتی کلاغ های پشت پنجره را هم آدم حساب نمی کند .خانم آرزو از آن طرف مسیج بارانم کرده که آقای مشکی ملقب به “خپل ” دارد از دست می رود…و من از این طرف خیره به ترنج که ” ایشان هنوز آماده نیستند”.یک سری عکس از گربه های نر ِ خوش بر و رو سیو کرده ام و برایش همراه با صداهای مختلف از حالات مختلف گربه ها مدام پخش می کنم که شاید تحریک شوند…اما اگر آقای نویسنده با این کلیپ ها تحریک شد ، ترنج هم می شود!!…ایشان مدام غر می زنند که به خودت نگاهی بینداز…شده ای ” پورنو ساز ِ کت ها!” و معتقدند که اگر این همه کالری را بابت ِ تحریک ایشان سوزانده بودم ، به نتیجه ی بهتری می رسیدم! اما من هیچ اهمیت نمی دهم. همه ی تلاشم را می کنم و آن قدر برای ترنجکم عکس گربه نشان می دهم که بالاخره “بخواهد”!
آقای مشکی ملقب به “خپل”…طاقت بیار!
یک نظر برای مطلب “آقای مشکی ملقب به “خپل””
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
دختر نارنج و ترنج *** سلام باران عزیز منچقدر گم شدن بده………چرا بعضی وقت ها این آقایون سعی نمی کنند یه کمی درک کنند؟….خوشحالم که هستی دختر خوب… ترنج خوبه؟شاید منم یکی از همین روزا یکی داشته باشم… شاید…. یکی مثل ترنج. اگه آوردم عکسش رو برات می فرستم..بین خودمون بمونه..:) ***
خروس *** در و که باز کردی رفتی تو خونه . کلید رو زدی دیدی لامپ روشن میشه. دیوارها هم محکم بود و ایپاد شارز شد.شیر رو باز کردی دیدی آب میاد. در یخچال به غذا باز میشد. ترنج هم دم دست بود و تو پیدا شدی.ای بابا پاک گیج شدم نفهمیدم کی گم شده بود. تو گم شده بودی یا آقای نویسنده گم شده بود یا کل شهر گم شدن! شایدم من گم شدم خبر ندارم ***
[ بدون نام ] *** گم شدن خیلی هم بد نیست… پیشتر ها که شهر شما را کمتر میشناختم یه وقت هایی خودمو گم میکردم. سوار ماشین میشدم و میگفتم مستقیم مثلا یا سوار اتوبوس میشدمو یه ناکجا آباد پیاده میشدم …واقعا نمیدونستم کجام ……انوقت راه میرفتم انقدی که از پا میافتادمشهر شلوغ شما که دستم اومد دیگه نشد توش گم شم ***
عسل *** خیلی میترسم از گم شدن بعدشم خوش به حالت که میتونی خودتو کنترل کنی و مثلا رعایت وضعیت اضطراب و عصبی بودن آقای نویسنده رو بکنی من مث بچه های زق زقو همونجا زنگ میزنم و زار زار گریه میکنم،مطمئنم ***