باز نشسته اید و هی می گویید چرا کمک رسانی تاخیر دارد؟…باز صفحه های فیس “باک “تون پر شده از این که چرا صدا و سیما چیزی نمی گوید؟…چرا زیر نویس و بالا نویس و پهلو نویس نمی دهند؟…جمع کنید کاسه و کوزه تان را ملت!…فقط ۱۲۰۰ یا ۱۳۰۰ نفر کشته و مجروح شده اند!..روسری کسی که عقب نرفته…مانتو و آستین دخترکان آذربایجان که کوتاه نبوده…کسی توی ماه مبارک شیشه ی آب معدنی سرنکشیده یا گوشه ی لپ اش که شکلات نبوده…همه مان بی بصیرت و بی خرد و بی دین و بی همه چیزیم!صدا و سیما هم بچسبد به المپیک و شب های احیا که هم این دنیا برای مان می آورد و هم آن دنیا.
بچه هایی که خوشبختانه بچه های من و شما نیستند ، شبانه میروند زیر خاک و کی برسد صبحی طلوعی بیدار شویم و ببینیم خاک بر سری دارد از سر و روی مان می بارد!
پ.ن. نشسته ام روبروی این عکس و چشم برنمی دارم از آن دستی که دارد” او” را می کشد که” بیا” و آن دست دیگر که حلقه شده دور گردن” او ” که “نرو” و آن تردید میان ماندن و رفتن…و آن بلاتکلیفی ِ لعنتی..
یک نظر برای مطلب “آذربی جان!”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
avishan *** سلامواقعا نمیدونم چی بگم.اما خیلی خیلی از قلمت خوشم اومدداستان تاثیر گذاریه.با حساب واقعی بودنش دردشو میتونم درک کنمواقعا چرا اینقدر تو این جامعه در خق ما اجحاف میشه؟چرا همیشه مردا اینجورین؟همیشه همه چیو به ما میبندنوبه جاش خودشونو پاک میدونن.امیدوارم زودتر این مشکل حل شهوبه امید اوون روز *** عسل حال منم خراااابه.خراااااااااب.مدام توی فکرت بودم.دلم می خواست بهش می گفتم که “عسل”!!..که دخترکش!!…اما نمی شد…می فهمی؟…نمی شد…خفه خون گرفته بودم…این هندونه رو چی کارش کنیم عسل؟..:(
عسل *** واااای بهار….وای یکتااااا….وای من!!!!واااای دخترکم …..دارم منفجر میشم باران …ماچرا اینجوری شدیم ؟؟؟چرا سر ما اینجوری بارید؟؟؟؟ واااای با بهار حرف دارم و نمیتونم که بزنم نمیتونم که بگم میدونم نمیتونم که بگم…وااای باران …نمیتونی حتی تصور کنی ،باکی بودی ؟با چی بودی ؟با کی حرف زدی ؟اون کی بود ؟این کی بود؟ هر شب و هر روز یعنی چی…نمیدونی …بهاااار من میدونم من چشیدم من ….وای یکتاااا…وای دخترک من………………….حالم بده اندازه ی ده سااااال حالم بده تهوع تهوع تهوع……………………………….. ***
دختر نارنج و ترنج *** عسل حال منم خراااابه.خراااااااااب.مدام توی فکرت بودم.دلم می خواست بهش می گفتم که “عسل”!!..که دخترکش!!…اما نمی شد…می فهمی؟…نمی شد…خفه خون گرفته بودم…این هندونه رو چی کارش کنیم عسل؟..:( ***
فنجون *** آخه این هندونه کوچولو چه گناهی کرده؟ببخش باران من.. تقصیر دوست خودت هم هست. زنه که مرد رو درستش می کنه یا برعکس….. چرا اجازه داده این مرد اینقدر به خودش اجازه بده و همه چی رو مال خودش کنه….نمی دونم..البته مطمئنم منم از اون زنام که اگه ازدواج کرده بودم همین قدر “مرد خراب کن” بودم اما…. اینجا پای این طفلک در میونه…….. نه فقط دوست تو…. ***
*** سوال من از مامان هندونه اساون اگرم تا قبل ازدواج نمیدونست این مثلا؛ آقا چه خصوصیاتی داره، بعدش که فهمید… چرا کاری نکرد؟ چرا نجنگید؟ اصلا” چرا باز ادامه داد؟؟؟ اصلا” اگه با شرایط اکی نبود، چرا یه هندونه رو گذاشته زیر بغلش؟؟؟ نسخه پیچیدن راحت نیست باران… راستش خودمم یه لحظه ترسیدم که اینطور راحت محکومش میکنم ولی مطمئنم اگه مشکلی بود میتونست بچه دار نشه … اون موقه به جای یه مریض، سه تا مریض نداشتیم.و من باز ، برای خودم میترسم ***