یک پنج شنبه ی تعطیل توی تقویم. چشم های ام را می بندم و فکر می کنم که چه کنم؟…”نازی”!…این که اصلا فکر نمی خواهد. چند ماه است که آن قدر درگیر تاتر و کار و کوفت و زهر مار بوده ام، نه من توانسته ام بروم خانه اش و نه او توانسته بیاید . قبل از آمدن اش می روم و شش جور دنت مختلف و پاستیل های جورواجور و لواشک های رنگ به رنگ برای اش می خرم. هم می دانم که دوست دارد و هم ما دو تا اصلا رسم داریم که ادامه مطلب

برادرک ساعت هشت صبح زنگ زد. گوشی را برداشتم و بی این که سلام کنم با خنده گفتم :”بهههههههههههههههههههههههههههههههه”…حرف ام را قطع کرد که :” بع بع کردنت رو بذار برای بعد خواهرک گوسفندی ام!…فقط سریع بگو پروازت چندم فروردین و دقیقا چه ساعتیه!” گفتم فلان روز وفلان ساعت. چرا؟…شنیدم که به یک نفر دیگر آن طرف گفت:”آقای فلونی، من فلان روز و فلان ساعت نمی تونم شیفت باشم. یک روز قبل اش و یک روز بعدش هم نمی تونم.آخه خواهرم داره می ره…”. بعد هم سریع از من خداحافظی کرد و قطع کرد. من ادامه مطلب

دوستان جان، اگر می خواهید گشایشی در کارتان انجام گیرد، یک وبلاگ بزنید و با انسان هایی همچون خودتان درد و دل کنید و بعد بنشینید و تماشا کنید که چه طور دانه دانه گره های تان باز می شود. از صبح تا همین الان…شش خانه ی زیبا یافته ام که هم جا برای خودم دارند و هم ترنج و تورج. خدا کند که بشود که بشود. بچه ها، متشکریم ارادتمندان شما باران خانوم. ترنج خانوم. تورج خان!

می گوید، کمی هم با تلخی می گوید البته که بیست تا ایمیل برای اجاره ی خانه فرستاده و همه شان وقتی فهمیده اند دو عدد گربه ما را تا آن سر دنیا همراهی می کنند گرخیده اند و گفته اند، محکم هم گفته اند که “نع”. شانه بالا می اندازم که خب من هم سی تا ایمیل فرستاده ام و گفته اند، خیلی محکم هم ، که “نع”، ولی پیدا می شود. می گوید، کمی این بار بلند تر که “خودمان معلق و معوق ایم و آن وقت دو تا گربه هم داریم با ادامه مطلب