آن روز تلگرام را باز کردم و دیدم توی گروه دوستان کلاس نقاشی مان از آن زمزمه هایی ست که به سر تا پای ام رعشه می اندازد. صفحه را بستم و بی این که حرفی به کسی بزنم سعی کردم که فراموش کنم. به خودم دلداری دادم که همه چیز درست می شود و خوب می شود…;جدی نگیر….فراموش کن! موفق هم شدم! تا خود ِ صبح گریه کردم. شده که بعضی وقت ها همه ی هستی بخواهند به تو واقعیتی را اثبات کند و تو با همه وجود می دانی و باور داری که ادامه مطلب

سرخوش زنگ می زنم به مادرک که ببینم نتیجه ی چک آپ اش چه بوده. یعنی راست اش خیلی بدون نگرانی و واقعن سرخوش شماره اش را می گیرم. دارم بعد از مدت ها آشپزی می کنم. ماکارونی با همه ی وجود!..انگار توی ذهن ام دارم می شنوم که “خدا رو شکر چیزی نبود” اما صدای مادرک با صدای توی سرم قاطی می شود که “قلب ام انگار مشکلی داره…نمی دونم چرا دکتر گفت تالاسمی دارم!…تست ورزش هم گفت به خاطر ِ نتیجه ی ام آر آی ِ کمرم نمی تونم بدم… باید برم مرکز ادامه مطلب

امروز این همه کار کرده ام به خیال این که سرم را بلند کنم و ببینم ساعت شده چهار و باید بروم خانه اما سرم را بلند کردم و دیدم هنوز حتا ساعت دو هم نشده! روزهای کرخت و کش داری را می گذرانم. نمی خواهم به روی ام بیاورم که چه قدر منتظر ایمیل لعنتی ویزای ام هستم. نه این که عجله و عطش ِ رفتن داشته باشم، نه. اصلا. فقط انگار پرونده ی این پنج سال لعنتی را می خواهم تف کنم و بیندازم کنار. خوب هم می دانم که نباید به اش ادامه مطلب

همکار افغانی ام صبح با حالتی استیصال وار آمده توی اتاق ام که چاق سلامتی اول ِ هفته را بکنیم. دارم کافی ِ اول صبح ام را با سیگار ِ اول صبح ام رو به پنجره ی اتاق ام نوش جان می کنم. برمی گردم و می گویم :”خوبی؟”…یک آه ِ بلند بالا می کشد و دست اش را می زند به کمرش و به یک نقطه از زمین خیره می شود و بعد طفلکی وار می گوید “اگه مادرای کیک ها بذارن”. نمی دانم چه طور توی ذهن ام با سرعتی باورنکردنی این جمله ادامه مطلب

مادرک زنگ زد. درست وقتی که داشتم ششمین سیگار امروز را توی اتاق ام با در ِ بسته می کشیدم. ششمین سیگار بعد از ششمین دعوا!…شروع کرد به گلایه که چرا دو روز است به اش زنگ نزده ام. تیر ِ خلاص ام بود حرف اش. داد زدم سرش و گوشی را کوبیدم. خود ِ جدیدم مبارک!…متحیرم از خود ِ این روزهای ام که عصبی ام و آثاری از آرامش ِ همیشگی ام توی خودم پیدا نمی کنم. یا سکوت ام یا داد می زنم. حد ِ میان ام از بین رفته. ششمی را تمام ادامه مطلب