_ یک ریپورت” ساده و مختصر”!! از ز.ه.ر.ا ک.ا.ظ.م.ی و “آقای”!!!! م.ر.ت.ض.و.ی می شه بنویسی پلیز؟ توی سرم داد زدم که “ساده و مختصر”؟!…”آقای”؟!…بعد یادم می افتد که کی هستم و آن طرف کی هست و اصلا ما این جا چه می کنیم و چه نمی کنیم و فقط می گویم : sure ده تا پیج و کوفت و زهر مار باز می کنم… از آن صفحه سرم محکم می خورد به آن یکی صفحه… از آن تصویر پرت می شوم به آن یکی تصویر… از آن فیلم کشان کشان می برندم به آن یکی ادامه مطلب

نینو رفت. این هم یکی دیگر از مسخره بازی های این کار کوفتی است. یکی می آید که برای یک سال همکارت شود اما آن قدر نزدیک می شوید و حرف ها و روزها و شب های تان به هم گره می خورد که دوست ات می شود. ناخواسته. “دوست ناخواسته” شبیه “بچه ی ناخواسته” است. نه راه پس داری و نه پیش. نمی خواهی اما پیش آمده. نه دل ِ نبودن اش را داری و نه جرات ِ فکر کردن به بودن اش. یک سال هرروز کافی ِ صبح را با کسی توی تراس ادامه مطلب

هه. چه احمقم که فکر می کنم ممکنه زنگ بزنه و بگه برگرد. می خوابم توی آفیس. مهم نیست. وقتی سراغی ازت گرفته نمی شه ینی یو ار نات ولکام انی مور. زنده گی یه شوخیه که یه روز بدجوری جدی می شه!

امروز را مرخصی گرفته بودم که هم برای مهمان های امشب تو کارها را انجام دهم و هم برای امشب که مهمانی خداحافظی نینو ست حال خودم خوش و خرم باشد. یک هفته است که با نرگس و سپی و نینو حرف های مان خلاصه شده توی این که چه کنیم و چه نکنیم، چه بپوشیم و چه نپوشیم، کی را دعوت کنیم و کدام یکی را دعوت نکنیم، دی جی چه بخواند و چی حق ندارد بخواند. چه کوفتی را با چه زهرماری ای قاطی کنیم که کوکتل اش حسابی شود. چی بپزیم و ادامه مطلب

روز اجراست. شب و روزم را از هفته ی پیش گم کرده ام. کار و تمرین و تمرین و کار. خسته میخوابیدم و خسته تر بیدار میشدم. بی ماشینی هم یک طرف. بله ماشین را خواباندند! احتمالا فکر کردند که این دخترک خودش نمی خوابد، لااقل کاری کنیم ماشین اش استراحتی کند و چشمی روی هم بگذارد! به جرم ِآزادی های یواشکی! اصلا دل ام نسوخت. داشتم لذت باد روی پس ِ گردن ام را تجربه میکردم. به درک. مهم نیست. امروز صبح که چشم باز کردم دیدم سعید و ندا و کیهان توی یک ادامه مطلب

غرور ملی و سعید (جان) ِ معروف و با کلاس بودن ِ والیبالی هامون و افتخارات پشت سر هم شون و پنجه های طلایی شون و و این که همه شون تتو های جذاب دارن و تکنیک هاشون و دوبل های پشت و جلو و سرویس های موجی و پرشی و آبشارها و جاخالی ها… البته که همه درست و محترم! ولی بنده بازی رو فقط و فقط محض خاطر ثانیه هایی که دوربین، اسلوبودان جان، رو نشون می ده تماشا می کنم و بعله! البته که همه ی اون چیزهای بالا که گفتم “هم” ادامه مطلب

یک ساعت تمام. بالا و پایین و ورجه و ورجه و موزیک و دمبل و… خیس ِ خیس حتی قبل از دوش می روم سراغ موبایل ام که ببینم کسی مرا دوست دارد یا نه! پنج تا مسیج تبریک ” نیمه ی شعبان”! مناسبت های این طوری مصیبت برادرک بود! چون بابا مجبورش می کرد که با کامپیوترش یک مسیج تبریک یا تسلیت را به همه ی کانتکت لیست بابا بفرستد. موبایل باباکه حالا شده موبایل مامان از آن قدیمی هایی غیر اندرویدی بود و وصل کردن اش به پی سی داستان بود. بابا اهل ادامه مطلب

دوباره انگار زنده گی معنی پیدا می کند. انگیزه های ات برای ادامه دادن یک دفعه از زیر آوار جان سالم به در می برند و زنده بیرون می آیند. دوباره فکر می کنی که می توانی برنامه ریزی کنی و ادامه دهی. یک دفعه گلوی ات از خفه گی رها می شود. خسته گی ِ چشم های ات از بار ِ اشک در می رود. قلب ات دوباره طوری می زند که ضربان اش را می شنوی و لبخندت می آید. روزنه های پوست ات باز می شوند و انگار نفس می کشند سلول ادامه مطلب