بابا من خیلی شبیه تو ام. همه می گن. قوی و خود دارم. گریه می کنم، اما نه اون طوری که کسی دل اش برام بسوزه. فقط دلم برات تنگ شده بابا. دیشب ازون شبایی بود که همه جای خونه بودی. بوت همه جا میومد. بوی موهای یک دست سفید و برفیت وقتی می بوسیدمشون و چند ثانیه مکث می کردم و نفس می کشیدمشون. بوی دست هات. اون اتاقی که تو توش هفته ی آخر خوابیدی و اون دو تا نفس عمیق رو کشیدی، هر بار که واردش می شم، با همه ی هیکل اش آوار می شه روی سینه م. روزی ده بار اگر واردش شم…ده بار می مونم زیر آوارش. نه نمی میرم بابا. اما هربارش زخم می شم. هر بار ِ خداش قلب ام تیر می کشه. دیشب توی خونه بودی بابا. همه جاش بودی. بدجوری بودی. نمی ذاشتی به چیزی جز تو فکر کنم. سر ِ شام که برادرک رو صدا زدم، نزدیک بود تو رو هم صدا کنم. حتی دهنم رو باز هم کردم…اما همون طوری خشک شدم و بعد به جای صدا کردن ات، بغض شدم. مامان دیشب می گفت پریروز که نرفتم اون جا، خونه چیزی کم داشته و من گفتم:” من باشم یا نباشم این خونه همیشه چیزی کم خواهد داشت”.اونی که کمه من نیستم. تویی بابا. خونه کم آورده تو رو. تراس و گلدون ها تو رو کم آوردن بابا. حوله ی وضوت که هنوز کنار حوله ی معمولی ت آویزونه…لباس هات..اون بلوز سرمه ایه که برات خریده بودم…کیف ات…عینک ات…موبایل ات…جعبه ی پر از میلیون تا آچار و انبردست ات…همه همه همه. کم ات آوردن بابا. کم آوردیم ات بابا. به همین زودی. هنوز چیزی نشده. هنوز نرفته. کم دارم ات بابا. جوری که هیچ وقت هیچی رو این طوری کم نداشتم. تو به قول خودت همیشه یه کاریش می کردی. هر چی می گفتم…هر چی می خواستم. نه نمی گفتی. همیشه حرفت این بود.”باشه…یه کاریش می کنم”. نرگس که برنگشت…ف که برنگشت…تو نمی شه برگردی؟…بابا نمی شه؟…بابا نمی شه این بار و واسه آخرین بار…یه کاریش بکنی؟…دلم خیلی خیلی خیلی خیلی تنگ شده. جات خیلی خیلی…خیلی به توان ِ‌بی نهایت خالیه و من هنوز نمی دونم که چی کار باید بکنم با این همه خیلی و با این همه خالی.

یک نظر برای مطلب “”

  1. ناشناس

    فروید کوچک *** سیگار چیز خوبی است که ما دو سال است ترکش کرده ایم و با هر دفعه اسمش هنوز دلمان میخواهدش *** منم توصیه نمی کنم!
    میم جین جون غمگین *** نمیدونم هیچ وقت تجربه نکردم *** خوش اومدی. دیر و زود نداره. غم همیشه غمه و دوست همیشه دوست:)ممنونم.
    دختر نارنج و ترنج *** منم توصیه نمی کنم! *** همین که دوست ِ آدم از یه مجهولی لذت ببره و بنویسه و یه دوست دیگه باید با هزار تا علامت سوال کامنت بذاره!…ینی اون مجهول تا قسمتی معلومه:)
    سیمین *** بارانم بعد از مدت ها بالاخره جرات کردم و آمدم به وبلاگت. می دونستم یه چیزی شده…. همون روز که ایمیل دادی که برای اون پست گربه ی مریض گریه کردی فهمیدم دلت پره، یه چیزی به من می گفت که این بار که بیام چیزی رو می خونم که مدت هاست ازش می ترسم. شاید برای این که بابام رو خیلی وقت پیش، خیلی زودتر از اون روزی که باید، از دست دادم دلم اینقدر برای باباها نگرانه. اینقدر دیر نباید به تو تسلیت بگم…. می دونم که باید زودتر می اومدم. اما، با این که دلم نمی خواد این حرف رو بزنم و با این که همیشه گفتم باباها و مامانا حق ندارن حتی مریض بشن، اما فکر می کنم بابا از اون همه درد راحت شدن. برای خودشون که مطمئنم خیلی سخت بود اون همه درد، برای شما هم… هرچند می دونم دلت براشون چقددددددددر تنگ می شه که من بعد از شانزده سال هنوز گاهی دلم حتی بداخلاقی هاش رو می خواد. بلد نیستم دلداری بدم، بلد نیستم تسلیت بگم، فقط نشستم اینجا و اشک می ریزم و خودم هم نمی دونم چرا بابای تو که حتی ندیدمشون، تا این آخرین عکسی که گذاشتی، چرا باید اینقدر نبودنشون غم توی دلم بندازه؟ متاسفم… از صمیم قلب متاسفم. من همیشه براشون دعا کردم و حالا که رفتن فکر می کنم شاید، شاید، شاید خدا بهترین کاری رو که می تونسته انجام داده…. *** امیدوارم برادرزاده ی نازنینتون توی ارامش باشه
    دلربا *** خوش اومدی. دیر و زود نداره. غم همیشه غمه و دوست همیشه دوست:)ممنونم. *** مینروا این کامنتت رو دو روز پیش خوندم اما مدام یادش افتادم و خندیدم!…با یه پست طنز در خدمتت باشه:))
    مینروا *** این حس ِ تو به سیگار و لذتی که بعضی آدما از کشیدنش می برن، برای من یه مجهوله که هیچوقت معلوم نشده برام! آروم باشی… *** ممنونم مهدیس. خوبم..به جز وقت هایی که غرق می شم توی خودم و نمی تونم خودمو نجات بدم
    مهدیس *** همین که دوست ِ آدم از یه مجهولی لذت ببره و بنویسه و یه دوست دیگه باید با هزار تا علامت سوال کامنت بذاره!…ینی اون مجهول تا قسمتی معلومه:) ***
    مینروا *** کاش سیگار بتواند ابی بروی اتش دل باشد…برادر زاده من هم پنجم فروردین امسال .شکوفه ها ونسیم خنک بهاری ودنیای سراسر سبز را برای همیشه وداع گفت.دیشب بخوابم امد .با تی شرت سفید وموهای مشکی بلند.شاد وسبکبال لبخند میزد.. ***
    *** امیدوارم برادرزاده ی نازنینتون توی ارامش باشه ***
    *** اومدم بنویسم باری چرا نیستی پ؟!! بعد تو دلم گفتم ک میخوای باشه ام و با یه پست طنز در خدمتت باشه!! ***
    *** مینروا این کامنتت رو دو روز پیش خوندم اما مدام یادش افتادم و خندیدم!…با یه پست طنز در خدمتت باشه:)) ***
    *** سلام باران عزیز.خوبی؟منظورم اینه که بهتری؟ ***
    *** ممنونم مهدیس. خوبم..به جز وقت هایی که غرق می شم توی خودم و نمی تونم خودمو نجات بدم ***
    *** چقدر خوب که خندیدی…این روزا همش به فکرتم… ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *