هزار و چهارصد و شصتمین روز

دلم میخواست
یاد اولین روزی افتادم که توی میدون ونک منو بدون لنز دیدی…با اون روسری سبز.من دستتو می کشیدم که بریم اما تو تکون نمی خوردی و فقط می گفتی : جدی می گم..جدی می گم…جشمات خیلی خوشگله این طوری!!

کاش اینقدر همه
دلم عجیب امروز

یک نظر برای مطلب “هزار و چهارصد و شصتمین روز”

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *