یادت به خیر

توی یادداشت های ام سرچ می کنم “بابا”…و همه ی آن نوشته هایی می آید که برای تو نوشته ام. نشد که برای ات بخوانم شان اما حالا بخوان بابا. بخوان که بدانی هیچ وقت به زبان نیاوردم که “دوستت دارم” اما همیشه ی همیشه ی همیشه دوستت داشتم.
یادت هست؟…
که یک روز بی هوا زنگ زدی و فقط حال مان را پرسیدی؟…
که آن روز درد داشتی؟…
یا آن روز که داروی ات توی هیچ داروخانه ای نبود ؟
گلدان های ات یادت هست؟
آن شب ِ که من و برادرک برای ات غذا درست کردیم چی؟…یادت هست؟
آن شب و روزهای شیمی درمانی ِ لعنتی…
روحیه ات…
نگرانی های ام برای لحظه به لحظه های ات…
درد های ات…
که آمدی خانه مان بعد از مدت ها…
نشستن های ات توی تراس و شهر را تماشا کردن ات…
دلهره های ات…
اولین و آخرین سفر تو با ما…
سیزده به در پارسال…واای وای سیزده به در پارسال…
یاد روزهای تو را داشتن به خیر.

یک نظر برای مطلب “یادت به خیر”

  1. ناشناس

    آ. *** بادبادک که به آسمان رفت/ قرقره از غم لاغر شد…… ***
    میم جین جون غمگین *** *** میفهمم شیرین. می فهمی شیرین
    شیرین.م *** کاش میشد که برگردن… کاش…. *** میاد به خوابم…اما یادم نمی مونه که چی و چه طور…یا چی گفت و چه طور بود:(
    شیرین *** ***
    خدی جوووون *** من هنوز یک جور احمقانه ای لالم باران… *** دلداری رو واسه دردای خاصی ساختن…این درد ازوناش نیست!:(
    دایان *** میفهمم شیرین. می فهمی شیرین *** آدم های مجازی و دنیای مجازی اصلا هم مسخره نیستن. من “باهم” هامونو دوست دارم
    مهدیس *** باران عزیزم الهی فدای دل تنگت…روزای اول سخته خیلی سخت…همش امید داری ک همه ی این اتفاقایه خواب عمیق باشه و یکی بیاد تو رو ازخاب بیدار کنه..و حیف ک نمیشه… اما یه پوئن هست این وسط..دیدنش تو خواب …این که بیاد تو خوابت و بگه ک تو چ حالیه… براش نذری بدید…از دارایی خودش…ما لباسای پدرمو قبل هفتمش دادیم ب فقرا…یه سری رو هم بین خودمون پخش کردیم ..مثلا داییم ژاکتشو میپوشید تو کل مراسم خیلی خوب بود حس خوبی میداد…بعد از چند روز اومد به خوابمون و تشکر کرد… فقط میتونم دعا کنم که بیاد پیشت تو خوابت و خودش آرومت کنه عزیزم… *** ممنونم.
    منگول *** میاد به خوابم…اما یادم نمی مونه که چی و چه طور…یا چی گفت و چه طور بود:( *** همای عزیزم … نمیدونم در برابر این همه همدردی چی باید بگم. احتمالا اگه لحظه ی سال تحویل میدونستم به فکرمی.. و کسی به فکرمه… راحت تر میگذروندم:( لحظه اندازه ی کل سال برمن گذشت…
    زی زی *** …و من هنوز نمی دونم چه کنم با این همه خیلی و با اینهمه خالی… *** شاید اونا هستن و این ماییم که از پیششون رفتیم
    هما *** *** دیشب تا صبح باهام بود…بیدار می شدم…می نشستم توی تخت…گریه می کردم…باز سعی می کردم بخوابم…باز نمی شد..دردش هیچ وقت خوب نمی شه
    سهیلا *** باران به خدا خیلی دلم میخواد یه حرف خوب یه دلداری یه چیزی بگم ولی نمیشه زبون بی صاحاب قفل میشه وقتی میام وبت.من ِ بابایی من ِ دختر ِ بابا درد میکشم از رفتن پدر تو… ***
    کافه پیانو *** دلداری رو واسه دردای خاصی ساختن…این درد ازوناش نیست!:( ***
    *** آخ که لحظه هات تن ادم را میلرزونه شاید خیلی مسخره باشه که آدمای مجازی بیان پی ام بدن همدردی کنن ولی واقعا با غصه هات غصه میخوریم لااقل برات دعا که میتونیم بکنیم ***
    *** آدم های مجازی و دنیای مجازی اصلا هم مسخره نیستن. من “باهم” هامونو دوست دارم ***
    *** قبلا” خونده بودمت اما چیزی نگفته بودم اما با خوندن این پستت انقدر بغض و اشک دارم که نمی تونم چیزی نگم..خدا بهت صبر بده..روحش شاد باشه ***
    *** ممنونم. ***
    *** لحظه سال تحویل لحظه های با هم بودن یهو دلم خالی می شد می گفتم الان باران چی کار می کنه عجیبه برام با اینکه ندیدیمت احساس می کنم کی شناسمت زیاد دعا می کنم برای ارامشت ***
    *** همای عزیزم … نمیدونم در برابر این همه همدردی چی باید بگم. احتمالا اگه لحظه ی سال تحویل میدونستم به فکرمی.. و کسی به فکرمه… راحت تر میگذروندم:( لحظه اندازه ی کل سال برمن گذشت… ***
    *** غم دوری شون خیلی سخته . فقط یادمون باشه ما هم مسافریم قرار نیست خیلی زیاد بمونیم . دوری موقتیه. ***
    *** شاید اونا هستن و این ماییم که از پیششون رفتیم ***
    *** چه دردیه باران چه غمیه اولین بار که پستت و خوندم تنم لرزید چون هنوز بابام بود دومین بار که امروز باشه خوندم با تمااااااااااام وجودم اشک ریختم چون منم دیگه ندارمش ***
    *** دیشب تا صبح باهام بود…بیدار می شدم…می نشستم توی تخت…گریه می کردم…باز سعی می کردم بخوابم…باز نمی شد..دردش هیچ وقت خوب نمی شه ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *