وقتشه..وقتشه رفتن…

رفتنی که باشی ، دیگر هیچ چیز روی اعصاب ات نمی رود.نه بداخلاقی های
فکر کنم این دقیقا شبیه همان حسی ست که وقتی خاله نصرت می آید ایران
این اصلا خاصیت ِ “رفتن” است باور کن.
نه صلیب شیکاگو است و نه این شرکت پتروشیمی، ایران، اما “رفتن” همان رفتن است یک جورهایی.
این چند روز اندازه ی همه ی این سه سالی که این
هنوز هیچ کس از رفتن ام خبر ندارد.نامه ی استعفایم را گذاشته ام برای
“رفتن” چیز عجیبی ست ریمیا.همه چیز را اسموت می کند آن قدر که هیچ

یک نظر برای مطلب “وقتشه..وقتشه رفتن…”

  1. ناشناس

    میم *** منم یه بازو برای تکیه دادن دارم که میدونم بهترین بازو عاشقتم باران *** حالا چرا ازین شکلکای مصیبت زدی میم جان؟؛)
    شی ولف *** حالا چرا ازین شکلکای مصیبت زدی میم جان؟؛) *** موجودی به نام برادر با همه ی مردها فرق داره.بازوش هم.مدل مهربون بودن و اغوش گرفتن و همه و همه چیزش با مردهایی که دور و بر ادم اند فرق داره آنا.شاید خواهر هم چیزی شبیه این باشه اما برادر انگار محکم تره.شک ندارم یه بازویی دنبال بغل کردن توست که نه تو خبر داری و نه اون.زمان خبر داره و بس!
    میم *** لپتاپ نو مبارک :)ته لیست بایدهای من هم چیزی شبیه این هست ، یافتن یک بازوی همراه برای تکیه زدن .بچه که بودم برنامه داشتم ربات بسازم ، رباتی برای رفع تنهایی ، برای دوستی و برای در آغوش گرفتن. بزرگ شدم و از ربات خبری نیست ، بازوهای خودم رگ کردند و قوی شدند . با این حال ، گاه گاهی ، دلم بازویی مهربان می خواهد برای یاری ، فشردن ، در آغوش گرفتن… *** چهارماه؟؟؟؟؟ این یعنی تموم شدی که طفلکی ِ من
    *** موجودی به نام برادر با همه ی مردها فرق داره.بازوش هم.مدل مهربون بودن و اغوش گرفتن و همه و همه چیزش با مردهایی که دور و بر ادم اند فرق داره آنا.شاید خواهر هم چیزی شبیه این باشه اما برادر انگار محکم تره.شک ندارم یه بازویی دنبال بغل کردن توست که نه تو خبر داری و نه اون.زمان خبر داره و بس! ***
    *** آخه خیلی دلم واسش تنگ شده ۴ ماهی هست ندیدمش ***
    *** چهارماه؟؟؟؟؟ این یعنی تموم شدی که طفلکی ِ من ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *