درگیرودار

خوب که فکر می کنم ریمیا ، می بینم من یک نماد ِ تمام و کامل از یک دختر بیست و هشت ساله ی “درگیر” هستم که با خانواده ام درگیرم…با همسرم درگیرم…با کار و محل کار و مدیر و همکارها درگیرم…توی خیابان و توی تاکسی درگیرم…با آدم های دور و برم درگیرم…با تایم های کلاس ورزش و حرکات ِ سنگین اش درگیرم…با شاگردهای وقت و نیمه وقت ام درگیرم…با موسسه ای که توی آن درس می دهم همیشه درگیرم…با غذا خوردن و نخوردن درگیرم…با نقاشی کردن و نکردن درگیرم…با هوای سرد و گرم درگیرم…با ساعتم درگیرم…با وبلاگم درگیرم…با لبتاب و فیس بوک و اینترنت درگیرم…با لباسی که قرار است توی خیابان بپوشم درگیرم…با داستان ِ مهاجرتم به یک خراب شده ی دیگر درگیرم…با فرانسه خواندنم درگیرم…با خانم “الف” و دماغ عمل کرده و صدای مسخره و شوهر مسخره ترش هرروز درگیرم!.با تعطیلی پنج شنبه های ام درگیرم…با غذا درست کردن درگیرم…با گربه ی خانگی ام درگیرم… با خاطراتم درگیرم…با کار کردن و کار نکردنم درگیرم…با موها و آرایش و ناخن های ام درگیرم…با تلویزیون و برنامه های اش درگیرم…با حساب بانکی ام درگیرم…با تیک تیک ِ ساعتم درگیرم…با قرص هایی که هرروز می خورم درگیرم…با گریه های ام درگیرم…با بغض های بی موقع ام درگیرم…با آقای “ی” و عوضی بازی های اش درگیرم….با تایلندی ها درگیرم…با بودن و نبودنم درگیرم…با آینده ام درگیرم…اصلا من یک نمونه ی جهش به عقب یافته از همین مملکتی هستم که با همه ی دنیا درگیر است.اصلا من درست مثل همین رییس جمهور ابلهی هستم که با همه درگیر است.! نمی گویم که خسته ام.نه.نمی گویم که با این ها مشکلی دارم.نه .اصلا. نمی گویم که این ها فقط برای من است.معلوم است که نه.من فقط با همه ی این ها “درگیرم”.!همین. اصلا من خود ِ همین کلمه ای هستم…که همیشه درگیرم..

صدای خراشیده شدن ِ بدن ام با دیوار ِ سیمانی ِ سرد و خشک ِ این روزهای بیست و هشت سالگی اذیتم می کند. همه ی چیزهایی که این روزها را تنگ تر می کند…

یک نظر برای مطلب “درگیرودار”

  1. ناشناس

    [ بدون نام ] *** فرسوده کننده = فرساینده … فرسایشسِر کننده = سِرساینده … سِرسایش *** وقتی چیزی قراره فرسوده و سر بشه…اصلا چه فرقی می کنه که شکل ِ کلمه چی بشه!!!
    داداشی کولی *** وقتی چیزی قراره فرسوده و سر بشه…اصلا چه فرقی می کنه که شکل ِ کلمه چی بشه!!! *** پی نوشت ها باید این طوری می شدن…سر گیجه ام…سردرگمم….سر سنگین ام… بهروز….:(
    بهروز *** چه هم زمانی ی خون ! ((هم خون ))ی ! *** چه تفاهم خونینی..!
    داداشی *** نمی تونم حرف الکی بزنم و چون امید ذاتش برای خود من مهمه بگم امید تنها چیزیه که انسان ها دارن .صبح که پستتو دیدم این طور نبود ، الان که پی نوشت هات عوض شدن خیلی سختی هست ، انگار که سرگیجه ای .مراقب خودت باش . ***
    *** پی نوشت ها باید این طوری می شدن…سر گیجه ام…سردرگمم….سر سنگین ام… بهروز….:( ***
    *** منظور از هم خونی ، هم زمانی تفریبی در اپ دیت مزه ی خون بود – من ۳ روز جلوتر بودم ***
    *** چه تفاهم خونینی..! ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *