برای عسل…برای سر به هوا

بهشان نمی گویم اما ته دل ام ذوق می کنم که برای دادن هدیه تولدم و دور هم جمع شدن مان اصرار می کنند.
اولین باری ست که سه تایی جمع می شویم و من اسم مان را توی هوای دیروز گذاشتم اولین “سه جانبه ی ابری”.
از صبحانه و هدیه ی خوش رنگ و لعاب شان که بگذریم من از خود ِ‌خودم که آن قدر راحتم که می توانم جلوی شان گارسون ِ خوش تیپ را برانداز کنم و با او سر ِ نوشیدنی های مختلف “بلاسم” خوش ام می آید.
من از راحتی خودم و عسل که از “هورمون های هرزه ی سی سالگی مان” حرف می زنیم و چشم های سردرگم ِ “سر به هوا” که حیرت زده ما را نگاه می کند خوش ام می آید. من از این که یک جمله را نیمه بگویم و آن ها آن را دقیقا همان طوری تمام اش کنند که من می خواستم، هیجانی می شوم. این که بدانم این دو تا شب و روز من را می خوانند اما هیچ حس سانسور واری نداشته باشم دل ام قرص می شود.
یادم می افتد که روزهایی همین طوری سه تایی توی کلاس می نشستیم و استاد حرف می زد و ما جزوه می نوشتیم و هیج وقت هم فکر نمی کردیم که ده سال بعد همان طوری بنشینیم دور یک میز و شش راند صبحانه بخوریم! و بگوییم که “نوشتن…چه قدر خوب است”.
پ.ن.۱. عسل…من هنوز هم می خندم بلند بلند، به پسرک گارسون که آمد کنار ما و رو به تو گفت:” من حس می کنم شما چیزی لازم دارین”!
پ.ن.۲. سر به هوا من هنوز هم می خندم بلند بلند به تو که پابرهنه دویدی وسط سفارش من و گفتی:” یه چایی لطفن!”…انگار که آمده ایم قهوه خانه!!!

یک نظر برای مطلب “برای عسل…برای سر به هوا”

  1. ناشناس

    سیمین *** دردی ست که ریشه می دواند هر روز بلندتر می شود، پر برگ تر برگ هایش اما سیاه جلوی چشمانت را می گیرد و تیره می کند تمام زندگی ات را… درد ِ بی درمان ِ وطن… *** سیمین تو می فهمی …
    [ بدون نام ] *** سیمین تو می فهمی … *** مشکل اینه که اتفاق های جدی زنده گی شبیه وبلاگ نیستن که آدم سر فرصت بشینه و یک و دو و سه و چهار و پنج و شش کامنت بذاره و راحت بگه به جای اینا اینو بگو و لبخند بزن!من عاشق شماره ی شش ِ شما شدم. جدی می گم. شماره ی شش تون رو با هر قیمتی می خرم!
    سما *** وقتی سوپر ایگو فعال شوهر خاله او را وادار میکنه که برای همچین مطلبی صبح زود زنگ بزنه یعنی ۱. شوهر خاله ای که انقدر خودش را به بابا نزدیک میدیده ، انقدی من را دخترش میبینه که به خودش اجازه میده زنگ بزنه ۲. شوهر خاله ، مامان، بابا، فامیل دور فرقی نمیکنه وقتی چیزی را باور دارند ، پس باور دارند. و اینکه چرا دست از سر من بر نمیدارند چون نمیتونن دوستم نداشته باشن ۳. واقعا برای شوهر خاله آسون بوده زنگ زدن؟؟؟ من که میفهمم اون داره از کجای مغزش فرمان میگیره ، اگه خودش نمیفهمه ۴.خدا را شکر که این کانفلیکت بین من و خانواده اس و نه من و من ۵. خر نباشم سر هر چیزی اعصاب خودم را خرد کن ۶. اینجا هم کسی دلش برات تنگ نمیشه میشد بجای این همه حرف عصبانی ( که معلوم نیست اینجا چرا کلمه تعصب را به کار نمیبری) اینا را بگی به خودت لبخند بزنی. *** اصن هیشکی جز تو نمی تونه شوهر خاله هه رو این قد درک کنه!…میخوای پیج بزنی حمایت از شوهر خاله ی باران؟؟؟
    سما *** مشکل اینه که اتفاق های جدی زنده گی شبیه وبلاگ نیستن که آدم سر فرصت بشینه و یک و دو و سه و چهار و پنج و شش کامنت بذاره و راحت بگه به جای اینا اینو بگو و لبخند بزن!من عاشق شماره ی شش ِ شما شدم. جدی می گم. شماره ی شش تون رو با هر قیمتی می خرم! ***
    bahare *** اون من بودم ***
    مهدیس *** اصن هیشکی جز تو نمی تونه شوهر خاله هه رو این قد درک کنه!…میخوای پیج بزنی حمایت از شوهر خاله ی باران؟؟؟ *** مهدیس جان. امنیت تنها چیزیه که ما می خوایم و تنها چیزیه که نداریم. امیدوارم مراقب خودت باشی توی اصفهان ِ‌مهربان ِ این روزها نامهربان
    گندم. *** اوه اوه پس دوباره به روحم صلوات فرستاده الان که تایید کردی دیدم اسمم را یادم رفته *** سمانه جان…یه جاهایی به خودت کادو بده و خودت باش. این جوری یه هو چشم باز می کنی و می بینی اصن “خودتی” وجود نداره
    شب زاد *** *** نمی خوام اجازه بدم…خودشون بی اجازه دخالت می کنن
    سمانه *** دلم برای آدمای اینجا میسوزه باران! دخترایی رو میشناسم که قدرت انتخاب رشتشون رو نداشتن حتی،بله تو همین قرن ٢١ دختری رو میشناسم که یکی از نخبه های مملکت بود با وجود سن کمش،بابای آخوندش نذاشت بره مدرسه دیگه!به همین راحتی… فرستادش کلاس قرآن :/ چرا اینقد مذهبی های ما گه و بیشعورند؟چرا اینقد فضول و خود پیامبر بینند؟! مگه نمیشه همه با صلح و آرامش کنار هم زندگی کنند و هر کی هم عقیده ی خودش و داشته باشه؟مگه ما از مسخرگی عقاید اونا دم میزنیم؟ الان مثلا باید کامنت آرامش دهنده برات میذاشتم ولی نشد.نمیشه وقتی همه ی زندگی و جوونیم داره خورد میشه زیر بار این هنجارهای مزخرف.جوونی ک چیزی ازش نمونده البته. ولی تو باید بری و حسابی خوش بگذرونی نه فقط اندازه ی خودت بلکه به اندازه ی همه ی کسایی که نتونستن خودشون باشن…. کللللللللللللللللللی موفق باش نقطه *** دارم روش حذف و اضافه انجام می دم طبق درخواست جنابعالی!
    بهروز *** *** بهترین قسمت کامنت همونی بود که سانسور شد!! حواله به ناکجا آبادمون
    sheyda *** 4 سال که مجبوری ساکنه اصفهانم و همیشه غر زدم که من به دلایل شخصی زندگی تو این شهر رو دوست ندارم اما حالا چند وقته دلم یه سر سوزن احساس امنیت میخواد که الان تو وجود زنان ساکن اصفهان از بین رفته. باران این ها ادای دین داری در میارن میدونی من زنان محجبه ای سراغ دارم که اونها هم به اندازه ی به قول اینها بد حجاب ها از توی خیابون رفتن می ترسن و آرامش ندارن توی همین اصفهان. اونی که اسید پاشید اگه دنبال برهم زدن آرامش بد حجاب ها بود باید بدونه مذهبی های واقعی هم آرامش ندارن حتی مردها. حس بدیه تو شهری باشه که یه مشت روانی ولن تو خیابون و هر آن ممکنه تو صورتت یا تو صورت یکی دیگه اسید بپاشن… *** قوقی؟! رفتی؟ خو میام اونجا همو مبینیم:) قهر نداره که! درک نداره که!!!:)
    شیدا *** مهدیس جان. امنیت تنها چیزیه که ما می خوایم و تنها چیزیه که نداریم. امیدوارم مراقب خودت باشی توی اصفهان ِ‌مهربان ِ این روزها نامهربان ***
    فرناز *** آخ ک حرف دل ززدی من شبیه توام یا تو شبیه منی؟ ***
    سمانه *** بارانکم!بیا بغلم !دردش بیشتره وقتی دوسشون داری و عقایدتون از زمین تا آسمونه.می دونمت باران.می دونمت ***
    ققنوس روی کاناپه *** باز شما حداقل تو زندکی خودت خودتی!!!منه بیجاره بیج و ناب میخورم.اما همش متظاهرم.نه اینکه مذهبی باشم و با حجاب نه!اما درونم به هیج جیز بتیبند نیستم و بی محابا میرم جلو. کاش میشد حداقل منل تو تو وبم خودم باشم.جالبه که همه حرفای هرزه درونم رو رمزی مینویسم باران جان. متاسفم برا خودم.کاش میشدیه روزم منل تو زندکی میکردم. میکم به جای عکس بروفیایلت یه عکس وحشتناک میزاشتی که بفهمن منظور اونا از تو یه همجین حیظ وحشتناکیه تو جامعه نه یه کل یا یه زن ***
    *** سمانه جان…یه جاهایی به خودت کادو بده و خودت باش. این جوری یه هو چشم باز می کنی و می بینی اصن “خودتی” وجود نداره ***
    *** به هیچ کس اجازه نده این جور بخواد دخالت بکنه . حرص هم نخور رفیق 🙂 ***
    *** نمی خوام اجازه بدم…خودشون بی اجازه دخالت می کنن ***
    *** Nazare man koooooooo ***
    *** دارم روش حذف و اضافه انجام می دم طبق درخواست جنابعالی! ***
    *** زیبا بارانم چه خوب که میفهم دردت رو و چه بد که کاری از هیچکدوممون بر نمیاد برای عوص کردن فکر دیگران حق داری حوش بیاری ولی من فک کنم یه سیب زمینی محضم که جدنی این حرفا رو میشنوم و رسما ککم نمیگزه.٪٫×٪٪٪٪٪٪ هوووم من دلم تنگ میشه ادمای مثه تو هروز کمتر میشن ….دوست دارم عوضی دووووست دارم با عکس پروفایلت که محشره که من مییییییییمیرم براش که ناااااه شدی که فوق العااااده است که وووووووووووووواوووو عالیه حالا پرو نشیا ***
    *** بهترین قسمت کامنت همونی بود که سانسور شد!! حواله به ناکجا آبادمون ***
    *** عزیزم؛باران؛ یه نفس عمیق بکش. همین. حرص هم نخور. تو برای خودت زندگی کن ***
    *** سلام عزیزم ، ببخشید متن بالا رو نگاه کردم دیدم از خستگی همه رو غلط نوشتم،ببخشید. اره خب حرفت رو قبول دارم میخام از امروز جایزه بخرم! ***
    *** هی باران…. الان دلم برات تنگ شد… دیدی آخرش نه همدیگه رو دوباره دیدیم و نه حرف زدیم؟ ولی به درک! ***
    *** قوقی؟! رفتی؟ خو میام اونجا همو مبینیم:) قهر نداره که! درک نداره که!!!:) ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *