اردن نامه/ دو

فی الواقع انگار و ظاهرا همه چیز خوب است. دوره کند پیش می رود اما از هر لحظه اش انگار “سال ها” یاد میگیرم. به هم دوره ای ها عادت کرده ام و آن ها هم به من. آن قدر اخت شده ایم که توی تاکسی سرم را بگذارم روی شانه ی یکی و اشک های ام بیایند و هیچ نگوید و فقط دست اش را بیندازد دورم و حتی روز بعدش هم نپرسد که چه شد مرا و فقط بپرسد که بهترم یا نه. آن قدر اخت شده ایم که برویم بار و تا دیر وقت dare or truth بازی کنیم.
پترا را دیدم و حالا مانده آن یکی عجایب های دنیا برای دیدن. دریای مرده و آن دو ساختمان بلند ا.و. رشلیم و خلاصه همه چیز مهیاست برای خوش گذشتن. ..جز من . جز من ریمیا…که انگار کم دارم چیزی.
اسمم را گذاشته اند “weirdo” توی کلاس. چون همیشه یک مرگم است. نشسته ایم و میخندیم و من یک دفعه به پهنای صورتم اشک میشوم. یا برنامه ی شام بیرون میچینم و آخرین لحظه حال خودم گاف و ه میشود و مینشینم توی هتل و هق میزنم. یاد پشمالوهای ابریشمی ام میفتم و عر میزنم. توی وایبر با هرکس که دستم می رسد دعوا میکنم و بعدش که خیلی دیراست متاسف میشوم. دلتنگم. کوچک ترین چیز مرا پرت می کند توی روزهای سیاهی که داشته ام. دیشب وسط ان همه خنده و خوشی ، کیف ام را برداشتم و خداحافظی کردم و تاکسی گرفتم و برگشتم هتل. شب های ام سخت تر از روزهاست. روزها حواسم پرت تر است. دوست دارم بنشینم روبروی بابا که بببیندم و بداند که چه قدر چه قدر چه قدر چه قدردلم برای اش می میرد لحظه ای صد بار. لحظه ای درد بار. لحظه ای نتوانستن بار…
دوست دارم برگردم و باشد. دوست دارم زنگ بزنم خانه و بپرسد نمی آیی این جا؟ …
دوری از آن جایی که خوابیده، دوری از برادرک و خانه دارد مریضم می کند و بله، من مصمم ام برای ” مهاجرت” !!!! و هه. هزار تا “هه” و پوزخند به آدم و آرزو های اش…
عکس بابا شده سخت ترین ِ شب و روزم. باور این که از بابا فقط “عکس” است ازین به بعد و دیگر… هیچ.
اذیت ام و … تنها. تنها.

یک نظر برای مطلب “اردن نامه/ دو”

  1. ناشناس

    مهدیس *** چیکار می کنی با من با این نوشته هات؟ هیچ بلاگری قد تو اشکم رو درنیاورده *** بهم تا حالا کسی اینو نگفته بود. خودم هم به خودم نگفته بودم حتی. اما راست می گی. دین ِ‌خودم به خودم. آفرین بچه
    naji *** بمیرم برای درد دلت بارانکم . آتیش گرفتم برای اون لحظه تو و اون مرد *** “یک هدیه”…راست می گین…:)
    کامشین *** تنها تو ساختمان دانشگاه نشسته ام و سیما بینا گوش می دهم که عید اومد می خوانه و گریه می کنم. دوباره آتیشم زدی *** 🙁
    سیمین *** شک نکن که پدرت خواسته بهت بگه که دل او هم تنگه… شک نکن باران! مسافر دریای اشک ام می کنی… *** 🙂 همیشه آخرین باره..
    مینروا *** 🙁 *** حس اش می کنم گاهی اونقدر نزدیک که می ترسم از ذوق
    فنجون *** ای کاش شماره اش رو میگرفتی … *** بهت ایمیل زدم که حرف بزنیم…ندیدی انگار…ببینیم همو
    معصومه *** من هم پشت مانیوتر برای توی غریبه و پدر نازنیت اشک شدم …. ***
    رها *** باران ؟ میدونی ؟ تو دین خودت رو به خودت خوب ادا می کنی . و من چه قدر اینو دوست دارم … تو با حسهای لحظه ای ، با واکنش های در لحظه ، بهترین کار ممکن رو می کنی. تو حساب و کتاب نمی کنی با خودت و حست ، و این بهترین کار عالمه باران … ***
    فروید کوچک *** بهم تا حالا کسی اینو نگفته بود. خودم هم به خودم نگفته بودم حتی. اما راست می گی. دین ِ‌خودم به خودم. آفرین بچه ***
    مهسا *** کاشکی یک بار ، فقط یک بار من هم حسرت آغوش پدر از رو دلم برداشته میشد . کم نگیرید این تجربه رو شاید یک هدیه بود ***
    مریم *** “یک هدیه”…راست می گین…:) ***
    aylin *** آخ بارانم آخ ***
    sheyda *** 🙁 ***
    شب زاد *** چه خوب که خود بابا حواسش به تو هست، حتی با فرستادن یک غریبه تو خیابان. مواظب دلت و خودت باش باران عزیز ***
    دختر نارنج و ترنج *** بارانم،تو به من یاد دادی که هر باری که پدر پیرم رو میبینم محکمتر از بار قبل بغلش کنم و ببوسمش ***
    سایه *** 🙂 همیشه آخرین باره.. ***
    sayeh *** باران بابا یه لحظه هم ازت دور نیست ***
    شقایق *** حس اش می کنم گاهی اونقدر نزدیک که می ترسم از ذوق ***
    جوجه تیخی *** شبنم امروز خودش بارونی بود.حالا داره دنگ شو گوش می کنه و بند دوم نوشته تو هزار بار می خونه و بغضش چاق میشه هی.می دونی دارم چی گوش میدم؟ سر رای برگشتنت آینه می کارم گلدونای دلتنگو رو پله میزارم لحظه های بی قصه رو طاقت ندارم چشم من به راه عشقه رفتنت گناه عشقه اون روی سیاه عشقه ماه من تو چاه عشقه امروز ماهت رو دیدی.شک نکن بابایی خودت بوده.دوستت داره. ***
    فلرتیشیا *** بهت ایمیل زدم که حرف بزنیم…ندیدی انگار…ببینیم همو ***
    *** آآآآخ باران……….. ***
    *** ای داد از این زندگی… ای داد…. ***
    *** چقدر مرگ زشته .قلبم درد گرفت ***
    *** یه نشونه یه هدیه یه حضور همیشگی از بابا. بابا همیشه کنارته… ***
    *** منم همزاد بابام پیدا کردم هر وقت برنامه داشته باشه هر چی که باشه مستند چی جی من فقط به عشق دیدن دستاش صورتش راه رفتنش که کپ خود باباست میخکوب جلوی تلویزیونم همین که برنامه شروع شه همه می گیم بابا اومد. یبار تهران تو پایتخت دیدمش من بیرون مغازه بودم و اون داخل انقدر کارش طول کشید یا نه شاید خودم ترسیدم خجالت نمی دونم نخواستم براش از بابا و شباهتش به هم بگم… ***
    *** منم پدرم رو ا ز دست دادم و با این خط ها اشکم حسابی در اومد. تو خیابون گاهی کسی رو دیدم که درش تکه ایی از پدرم رو پیدا کردم اما هیچ وقت نتونستم برم و یک آغوش ازشون قرض بگیرم. ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *